ایران بان نو: شیواشاکری// «فاطمه ذاکریان» بانوی کارآفرین خراسانی است. وی در سال 1341 در روستای «خراشاد» بیرجند متولد شده است. ذاکریان مدیرعامل شرکت روستایی زنان خراشاد است. او با کارآفرینی خود توانسته هم به هماستانیها و همشهریانش در غلبه به خشکسالی کمک کند، هم هنر پارچهبافی سنتی را که در حال نابودی بوده است، احیا کند. گفتگوی ما را با وی در ادامه میخوانید:
ایده کارآفرینی چطور به ذهنتان رسید؟
در سال1383 برای مدیرعاملی شرکت تعاونی روستایی زنان خراشاد معرفی شدم. وقتی شرکت را تحویل گرفتم، قبل از من طی 11 ماه دو مدیرعامل عوض شده بود و شرکت 4 میلیون بدهی داشت. آن زمان 4سال از خشکسالی میگذشت از آنجا که معمولا دغدغه تعاونیها معیشت اعضاست، دوست داشتم کاری انجام بدهیم که بانوان روستایی زیاد تحت تاثیر خشکسالی قرارنگیرند. از طرفی هنر پارچهبافی که مادران ما داشتند و حدود 25 سال بود که منسوخ شده بود احیا شود.
کارتان را چگونه آغاز کردید؟
آن زمان فقط 4 نفر از بانوان روستا به این هنر میپرداختند، آن هم نه برای فروش در بازار بلکه برای مصارف شخصی و جهیزیه. ما کارگاه را راهاندازی کردیم و از آنان خواهش کردیم بروند و کار را انجام دهند به کسانی که بلد نبودند هم گفتیم از آنها یاد بگیرند. متاسفانه نه تنها حمایتی از ما نشد بلکه مورد تمسخر هم قرار گرفتیم. اطرافیانمان معتقد بودند با وجود دستگاههای پیشرفته کارگاههای نساجی کسی از این هنر استقبال نخواهد کرد.ولی ما ناامید نشدیم بعد از مدتی کوتاه یکی از خانمها زنگ زد و گفت مادرم حاضر است به شرط این که کسی متوجه نشود پارچه ببافد. در نهایت دستگاههای آن چند نفری که میبافتند با دو دستگاه که ما فعال کردیم شد شش دستگاه و کارمان را آغاز کردیم. همان سال (یعنی سال 83) در مصلی تهران نمایشگاهی برگزار شد که ما در آن شرکت کردیم. بازدیدکنندگان این نمایشگاه که از طرف سازمان صنایع دستی برگزار میشد در ابتدا ما را باور نمیکردند. پذیرش این موضوع که این پارچه واقعا دستباف است برایشان سخت بود و من هم امکان این که ثابت کنم را نداشتم. کمکم با آشنایی بیشتر باور کردند که محصول ما واقعا دستباف است، کیفیت بالایی دارد و چون طبیعی است با بدن انسان سازگار است. پس از ثابت کردن خودمان ایده های خوبی از بازدیدکنندگان گرفتیم که این ایدهها پس از بازگشت، به ادامه کارمان کمک کرد.
کارتان چه تاثیری در محیط پیرامونتان گذاشت؟
یک هفته بعد از اینکه از نمایشگاه تهران برگشتیم فروش رفتن محصولات باعث ایجاد انگیزه شد و همین انگیزه زمینه برپایی 14 دار دیگر را فراهم کرد. اتفاق جالبی بود که هم روحیه داد هم کمک کرد به مردم ثابت کنیم هنوز از این هنرها استقبال میشود. توانستیم زمینهای را فراهم کنیم که مردم خودشان را باور کنند و بپذیرند که علیرغم خشکسالی و خدشهای که به کشاورزی وارد میشود، میتوانند کار کنند و با جایگزین کردن پارچهبافی و تکیه به خودشان هزینه زندگیشان را تامین کنند. سال اول فقط توانستیم در روستاهای مجاور این کار را انجام بدهیم. به مرور روستاهای سراسر استان ابراز تمایل کردند که برایشان دستگاه بزنیم و فعالیت کنند. به جرأت میتوانم بگویم اعضای شرکت تعاونی ما اولین گروهی بودند که با درخواست مردم به آنان معرفی میشدند و در سراسر استان به آموزش پارچهبافی میپرداختند. بعد از استان خودمان این هنر را به استانهای دیگر مثل اصفهان، هرمزگان، سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی و چند جای دیگر انتقال دادیم. در حال حاضر تعاونی ما 300 عضو دارد که اکثرشان در این هنر فعالیت دارند. این را هم بگویم که ما در روستای خودمان اصلا آموزش به شیوه معمول نداشتیم. این هنر نسل به نسل به ما انتقال پیدا کرد و حتی در یک خانواده چهار نسل همزمان مشغول به فعالیت بودند. حتی آنهایی که در ابتدا از گفتن اینکه پارچهبافی میکنند خجالت میکشیدند کمکم به کارشان افتخار کردند و به فرزندانشان هم انتقال دادند. در اواخر سال 95 ما توانستیم روستای خراشاد را با عنوان پارچهبافی سنتی ثبت ملی کنیم و یک سال بعد هم ثبت جهانی آن اتفاق افتاد. وقتی ثبت ملی شد، جمعهبازارهایی تشکیل شد که مردم توانستند خودشان هم پارچهها هم محصولات دیگرشان را بفروشند. مجموعه اتفاقاتی که افتاد کار را به جایی رساند که اکنون در خانهها به تعداد خانمهای خانواده دار پارچهبافی وجود دارد. بعد از پیشرفت کار تمایل به بازدید از روستا و کارگاهها و دستگاههایمان زیاد شد و شورای خراشاد اقدام به احداث اقامتگاه بومگردی کرد. تا کنون شش اقامتگاه بومگردی در خراشاد ایجاد شده که سه اقامتگاه افتتاح شده و سه تای دیگر درحال راهاندازی است.
محصولاتتان را چگونه به فروش میرسانید؟
قبل از اینکه روستا ثبت ملی شود من و همسرم هر هفته پارچهها را از بافندگان تحویل میگرفتیم و به فروشگاه مرکزیمان در بیرجند میبردیم و میفروختیم. بعد از ثبت ملی با تشکیل جمعه بازارها هر کدام از هنرمندان خودشان یک بازاریاب شدند و محصولاتشان را میفروشند. ما از قبل در کنار فروشگاه و جمعه بازار فروش مجازی هم داشتیم. اما در یک سال اخیر با شیوع کرونا فروش مجازیمان خیلی بیشتر شده است. قبلا نمایشگاههای سراسر کشور را میرفتیم بعد از ثبت جهانی خراشاد توانستیم در نمایشگاههایی که از طرف سازمان صنایع دستی برگزار میشد غرفه رایگان بگیریم و محصولاتمان را در سراسر کشور به فروش برسانیم. بازاریابی 300 نفری که زیر نظر ما فعالیت میکنند را خودمان انجام میدهیم و بیش از 1600 نفر را آموزش دادهایم که این موضوع به شناخته شدن ما، اعتماد مشتری و در نهایت فروش اینترنتی کمک کرده است، به این صورت فضای مجازی برای ما جایگزین نمایشگاههایی شد که قبل از شیوع ویروس کرونا میرفتیم.
موفقیتهایتان چه تاثیری روی روحیه و اعتماد به نفستان داشته است؟
به این نتیجه رسیدهام که انسان اگر بخواهد فعالیت کند هیچ چیز نمیتواند مانعش شود. حتی اگر بیمار شود و یا سدی سر راهش قرار بگیرد به مسیرش ادامه خواهد داد و به هدفش خواهد رسید. در اطراف ما کسانی هستند که درباره ما میگویند به خاطر منافع خودمان کار میکنیم و اگر برایمان سود نداشته باشد ادامه نخواهیم داد. شاید باورتان نشود ولی همین حرفها ما را بیشتر جلو میبرد. حرفها و اتفاقات باعث میشود قدمهایمان را محکمتر برداریم. ما فقط به کاری که در حال انجام دادنش هستیم فکر میکنیم نه به حرفها و اتفاقات جانبی.
برنامهتان برای آینده چیست؟
آرزویم این است که بتوانیم در آینده بازار جهانی را در دست بگیریم. این کار آغاز هم شده است. سال گذشته یک بانوی ایرانی که همسر ایتالیایی دارد و در این کشور برای زعفران ایران تبلیغ میکند به ما سفارش شال تهیه شده از پارچه سنتی را داد. ما هم شالهای زنانه و مردانه را تولید و با گل زعفران رنگ کردیم و برای کریسمس به ایتالیا رساندیم. دوست دارم در آینده محصولمان را نه تنها به ایتالیا بلکه به کشورهای دیگر هم صادر کنیم.
خانوادهتان نسبت به کار شما چه واکنشی دارند؟
خدا را شکر همسرم از همان ابتدا با من همراه بود. او حامی و پشتوانه قوی من بود. در ابتدای مدیرعاملی من، همسرم نظامی بود و یک روز سر کار میرفت و دو روز در خانه بود. او دو روز استراحتش را صرف کار من میکرد و با من به روستاهای مختلف میآمد. ما در آن زمان به روستاهایی که مادر مرحومم یا دیگران از پیشینه پارچهبافیشان خبر میدادند میرفتیم. هدفمان از سفر به این روستاها تهیه تجهیزات چوبی و دارهای پارچهبافی بود. خوشبختانه آن موقع به فکر فروش دارها نبودند و وقتی میدیدند دنبالشان هستیم خیلی زود موافقت میکردند که آنها را با خود بیاوریم. جالب است بدانید بعضی از این دارها را صاحبانشان توی تنور انداخته بودند و من و همسرم در واقع از سوختن نجاتشان دادیم. اگر همسرم و حمایتهایش نبود یک جای کار میلنگید و نمیتوانستیم این اشتغال را با این کیفیت ایجاد کنیم. خدا را شکر او حامی خیلی خوبی است و همراه من است و اکنون هم که بازنشسته شده است، به عنوان فروشنده فروشگاه مشغول فعالیت است
تقسیم بندی کارها در خانهتان به چه صورت است؟
حتی قبل از این که شاغل شوم من و همسرم در دو روزی که او در منزل بود با هم کارها را انجام میدادیم. اینطور نبود که حتما من همه کارها را انجام بدهم. ما با هم همکاری داشتیم و رسیدگی به امورات منزل کار من تنها نبود. من یک فرزند معلول دارم که نیاز به نگهداری دارد و مراقبت از او و دیگر کارها را با همراهی همسرم انجام میدهم. این طور نیست که بگویم حتما من باید انجام دهم. به لطف خدا توانستهایم با همکاری هم به بهترین شکل زندگیمان را پیش ببریم.
پاسخ بدهید